دلم میخواد بنویسم یک موضوع رو تایتل کنم و روش نظریه پردازی کنم و دریای علم و دانش درونم رو (!) روی کاغذ بیارم. دلم میخواداز جنبه های مختلف بررسیش کنم و در مورد هر جنبه ای ازش نظر بدم. اما متاسفانه هر چی بزرگتر میشم، بیشتر متوجه میشم که کمتر میتونم در مورد دنیای اطرافم نظرات قطعی بدم. جهان و اتفاقات اون بی نهایت پیچیده است و مغز من تنها قادر به درک بخش کوچکی که چشم هام میبینن هست. و نهایتا تلاش میکنه برای همون چیزی که با حواس ۵ گانه بهش میرسه دلایل منطقی بیاره، در بهترین خالت این جواس ۵ گانه خوب عمل میکنند ولی به هر صورت ما انسانیم و جمسممون محدود ب مکان و زمانه و هر قدر هم تلاش کنیم این حواس ۵ گانه نمیتونن همه جنبه های موضوعات رو خارج از بعد زمان و مکان درک کنند. در مجموع این جسم پروتئینی توی جمجمه سعی میکنه برای چیز هایی که از سنسور های بیرونیش بهش رسیده دلایل و استدلال های قانع کننده ای بسازه. اگه من باور داشته باشم یه اتفاق هرگز نمیافته، شانس اینکه مغز من اون اتفاق رو توی داستان خودش بیاره خیلی خیلی پایینه. و اگه باور داشته باشم فلان نتیجه ۸۰ درصد حاصل از فلان علته. با احتمال ۸۰ درصد مغز من توی توجیه فلان نتیجه ای که دیده علتی که برای من منطقیه رو میاره. به نظر میرسه سعی دارم بگم تقریبا به هیچ یکی از داده ها و استدلال های سطح کلانی که بهشون فکر میکنیم نمیتونیم اعتماد کنیم. مگر چیزایی که با قلب، اون ماهیچه خونی تپنده سمت چپ سینمون، عمیقا حسشون کردیم.