ازین که بعد از سه ماه که لپتابم دیگه توانایی لانچ کردن سه تا داکر با هم دیگه رو نداشت بهم یه سیستم دادن که فکر میکردن رمش ۱۶ هست اما خیلی شیک و تمیز ۴ بود و هنوز دو هفته نشده که بعد سرو پروژه و ران کردن ان پی امش دیگه ماوسم حرکت نمیکنه. ازینکه دو نفر بودن بین فرانت که جزو اون دسته از آدمایی نبودن که با همه خوب باشن. مخصوصا وقتی که در انذار عمومی نبودن. فلذا ل. اونجا احساس خیلی بدی داشت و اونا رفتن و حالا ل. اعتماد به نفس خوبی داره. ازینکه همین روزاست که در راستای قدم برداشتن توی مسیر رویاهام دیگه بعد از نماز صبح نخوابم و این لذت طمع انگیز خوشمزه رو از خودم بگیرم. ازینکه ط. بهم گفت چه سیستمی نیاز داری و من طی یک اشتباه محاسباتی از ویژگی های یه لپتابی حرف زدم که زیر ۵۰ تومن نیست. اینکه دلم میخواد زودتر ماشین بخریم. دلم میخواد لتاب بخرم و برای اولین بار توی زندگیم احساس میکنم سامسونگ اس ۲۱ دوست دارم. اینکه انقدر اپلیکیشنی که دارم بالا میارم ساده و پراستفاده و همه گیره که هر یه روزی که لانچ کردنش عقب میافته ۵۰ تا ممبر رو از دست میدم. اینکه جام دور ترین نقطه از درورودیه و باید کلی راه برم. فقط به خاطر اینکه خنکه. اینکه واقعا هم تیمی با ۱۲ تا مرد خیلی چالش بر انگیره و ازون بدتر اینه که یه خانوم داشته باشید که مدام با مردا لاس بزنه. اینکه قراره فول استک بشم در حالیکه واقعا نمیدونم از پسش برمیام یا نه و احتمالا بازم روزای سختی رو خواهم داشت. روزاییکه بخش بزرگیشون به دیباگ کردن و بر طرف کردن چالش ها میگذره. اینکه الف. حالش بده و اونیکی الف. خودش رو مقصر حال بد اون میدونه و من نگران احساسی هستم که روی خونواده کوچیکم سایه بندازه. اینکه امروز از توربو زنگ زدن و من به محض برداشتن گوشی گفتم واقعا به خاطر تاخیر پیش اومده معذرت میخوام و توضیح دادم که چقدر ناراحتم ازین بابت و اونا گفتن برای کار دیگه ای زنگ زده بودن و من فکر میکنم واقعا چقدر محترم هستن. اینکه روزا تا ساعت ۴ سرکارم و وقتی میرسم خونه ساعت میشه ۵ و باید غذای فردا رو درست کنم و احساس میکنم اون ملکهی دو سه تا پست قبل داره با همه توانش برای هدفاش میجنگه و ابایی نداره اگه گوشه دامنش پاره بشه یا دستش زخمی بشه. چون خودش انتخاب کرده. اینکه دلم میخواد شیفت پیدا کنم به 10 سال دیگه که یه دولوپر فول استک حرفه ای هستم. یه بخشی از روزو از توی خونه کار میکنم و بقیه زمانم رو اختصاص میدم به احسان و بچه هام. اینکه میخام یه مامان با یه مهارت تخصصی بشم که عاشق خانوادشه و با اینکه توی کارش خیلی حرفه ایه اما اجازه نمیده شغلش به خانوادش آسبی وارد کنه. اینکه یه الگو باشم که جامعه با دیدنم بفهمن متخصص بودن و کار کردن توفیری با فرزند پروردی نداره. اینکه امشب لوبیا پلو با گوشت قلقلی درست کردم و خدا میدونه احسان چقدر عاشق گوشت قلقلیه. مخصوصا اگه با لوبیا پلو باشه. اینکه آخر هفته گفتم ن. بیاد تا توی کارای خونه کمکم کنه. اینکه اینو به خیلیا نگفتم. اینکه س. گوشیش آیفونه و لپتابش مک و کفشاش اسکیچرز و ماشین و لباساش خارجیه و معتقده که از تولید داخلی حمایت میکنه. و اینکه منتظر اون روزی ام که توی بیوم بنویسم: یه مامانِ برنامه نویس.