چند وقت پیش به ن.‌ میگفتم که من از عشق و حال مجردی مستقیم افتادم توی مشکلات متاهلی. عشق و حال دوره عقدمون تقریبا به صفر میل میکرد. امروز داشتم فکر میکردم من میتونم این زندگی رو ادامه بدم یا نه. هر چی سعی میکردم تقصیر اتفاقات رو بندازم گردن احسان نمیتونستم. اون کاملا بی تقصیر بود. و حتی ازین بیشتر، خیلی برای خوب شدن اوضاع تلاش میکرد. توی اسلام چیز هایی راجع به تیز بودن و نیش دار بودن و دردسر ها و مشکلات و دگر آزاری های زبون آدم ها گفته بود که من به چشمم ندیده بودم. حالا احسان یک تنه‌ جلوی همه تیر ها و زخم زبون ها وایمیسته و هیچی نمیگه. بلاخره طبیعیه پشتش بهت باشه، کسی که خودش رو سپر بلای تو کرده.