وبلاگ رو باز میکنم، دو نظر منتظر تایید. یعنی کی میتونه باشه، یعنی چی گفتن؟ خوششون اومده؟ متنم واقعا قشنگه یا خودم اینطور فکر میکنم؟ (هر کسی که تازه شروع میکنه به کاری، این نگرانی ها رو در مورد اولین کارش داره، آیا به اندازه کافی خوب بودم؟):

مینویسم فقط برای خودت. چقدر زیبا بود دریای عاطفه ها، و چقدر دشوار بود که ببینم، من کسی ام که بی دلیل طوفانیش کرده. چقدر لطیف بود نسیم عشقی که لابه لای موج‌های این دریایی طوفانی می‌وزید و البته باید برای درکش مراقب می‌بودم که طوفان، حواسم رو پرت نکنه.این دریای عواطف خواهری عزیز، که الان همسری مهربان نیز هست، نوید آینده ای درخشان برای بچه‌ های مادر فردا رو میده. و البته اینها همه بهانه هایی هستن برای تویی که «راهیِ» آن «مقصد درست» هستی: «واعلموا انما اموالکم واولادکم فتنه وان الله عنده اجر عظیم»

محمد، برادر بزرگترم.

روح دلنواز واژه های برادرم، برق چشمانم و طرح‌خندِ لبم را آشکار میکند. یه خیال پناه میبرم. به خیالِ خیالِ لطیف محمد. آواز سرزنشگرانه‌ی آزرده خاطر کردن تکه ای از قلب برادرم در وجودم میدمد. «چرا براش فرستادم که انقد آزرده شه؟ تو شاید فقط میخواستی بخش‌های زیبایی شناختیش رو بهش نشون بدی، اما دل اون درگیر دل رنجیده تو شد. جای زخمی که الان خوب شده و محمد غصه دیروزی رو میخوره که خراش برداشته بود..»

لبخند میزنم و چشمانم نمناک میشود. لبخند میزنم و فروتنی آشفته ای روحم را مینوازد. لبخند میزنم و به آنچه میانمان میگذرد، میبالم. لبخند میزنم و اشک از چشمانم سرازیر میشود، از بادبان های کشیده‌ی محمد، تا آرام کند، کشتی قلبم را در دریای طوفانی احساسات..