ولی این قصه ازونجایی شروع میشه که وقتی پشت پیکان نشستم و سعی میکنم دنده رو عوض کنم، دستگیره دندش در میاد و وسط خیابون دست من میمونه توی پوست گردو و سعی میکنم میله ی سفت و تیز بدون دستگیره رو بگیرم و بکشم تا دنده رو خلاص کنم و راه بیافتم. همین حین یه سمندی از پشت بهم نزدیک میشه و من که هنوز دارم تقلا میکنم، یه بوق ممتد میزنه که «چیکار میکنی مرتیکه» و من زیر لب میگم «زنیکه حاجی». هنوز دارم تلاش میکنم «بلاخره جا افتاد» میخوام پامو بزارم روی گاز تا سرعت بگیرم و برم جلوی سمند و یه ویراژی بدم و با اگزوز پیکان غرشی کنم که «ما رو دست کم نگیر حاجی». سرعت نگرفتم و دارم به مسیر عادی با همین دنده یک توی لاین کم سرعت ادامه میدم. آروم و با طمانینه. همین حین به این فکر میکنم که اگه وقتی پیکان داره با من شوخی میکنه یه تصادفی رخ بده و مثل اوندفعه که نزدیک میدون، ناگهانی و بدون علائم خارجی خاموش کرد، در حالیکه یه لکسوس 300 جلوم بود و رسما داشتم از عقب میزدم بهش، چی میشد اگه لایی نمیکشیدم و زده بودم بهش و اون هم جریمه و من هم جیب خالی و پز عالی و راست راست راهی زندان میشدم؟ فرض رو بر این بگیریم که بابا و مامان و خاله و دایی و عمه و عمو هم دست نمیشدن که پول بزارن و دیه و جریمه و وثیقه که منو بیارن بیرون. اونموقع چیکار میکردم؟ با شرایط زندان چجوری کنار میومدم. فکر میکردم احتمالا برام مشکلی نداشت، اگه لپتاب و اینترنت در اختیارم میزارشتن و من از همه ی زمانی که داشتم استفاده میکردم تا php و java script و linux و ورد پرس رو یاد بگیرم و انقدر همه ی اینا رو فول میشدم تا یه برنامه نویس حرفه ای تبدیل میشدم و همونجا از توی زندان پروژه قبول میکردم و کار میکردم. چی بهتر ازین؟ تازه غذام هم آماده بود و وسایل ورزشی هم داشت. فقط باید با مشکل هم اتاقی های خرابکار یا در بهترین حالت افسرده کنار میومدم. شاید بعد از یه مدت اونا رو هم وارد کار میکردم و یه تیم میشدیم و پروژه های تیمی قبول میکردیم. خیلی عالی. شاید اگه به جای 4 سال کارشناسی افتاده بودم زندان الان یه تحفه ای شده بودم. بلاخره آدم اگه 4 سال از وقتشو به جای یاد گرفتن چیزایی که خیلی کم به کارش میاد بزاره روی مهارت افزایی و کار یاد گرفتن مفید تره قطعا. آره خب. من میخواستم دانشگاه نرم اما بابام بهم گفت که کارشناسیت رو برو و برای ادامش هر جور میخوای تصمیم بگیر. یعنی یه جورایی بهم امر کرده بود و من هم که دختر حرف گوش کن. گفتم چشم. ولی الان من یه فارغ التحصیل کامپیوتر از دانشگاه تهرانم که از هر زبان برنامه نویسی یه «پِف» بلده که تقریبا به هیچکاری نمیاد و یه عالمه اطلاعات تئوری که مطمئنا به هیچ کاری نمیاد :)