من راهی تو ام

ای مقصد درست

زندگی مشترک همخونه داشتن نیست

میخوام اینجا یه کامنت بزارم

دارم کتاب عباسی ولدی رو میخونم. «دختران و همسری و شغل ناب مادری» من برنامه نویسم. به شغلم خیلی علاقه دارم و اینکه از خونه برم بیرون و آسمون و‌ درخت ها رو ببینم و هوای تازه تنفس‌ کنم خیلی برام انگیزه بخشه. اینکه توی محیط کارم روابط اجتماعی داشته باشم خیلی بهم انرژی میده. عباسی ولدی توی کتابش در مورد شغل خانه داری و شوهر داری صحبت میکنه. در مورد اینکه جامعه دختران امروز کلا درکی از این عبارات نداره. مثل من. خیلی حرف برای گفتن داره. من جاییش رو میگم که خودم شگفت زده شدم. میگه تفکر مدرنیته و فمنسیمی به ما اینطور القا میکنه: ازدواج یعنی بودن با یک جسم دیگه.

خیلی دقیق بود. من دختر دهه هفتادم. یادم میاد که توی ۱۶ سالگی به مامانم میگفتم: «مامان برای چی ادم باید ازدواج کنه. کلی دردسر داره. باید مراقب هزار تا چیز باشی. به جاش یه حیوون خونگی میگیرم. زحمتش کمه. مهربونه نگران صد تا موضوع هم‌ نیستم». من دقیقا فکری شبیه به «بودن با یه جسم دیگه رو داشتم» نتیجه چی شد؟ مقاومت کردم. شاید سه چهار سال. بعدش صرفا به خاطر خدا و ‌اعتمادی که بهش داشتم قدم برداشتم و حالا متوجه میشم که وقتی عباسی ولدی در مورد «همسری کردن» صحبت میکنه منظورش چیه. متوجه میشم دقیقا منظورش چیه. من واقعا فکر میکردم ازدواج صرفا زندگی کردن با یه ادم دیگس. خدایا چقدر مزخرف! اون چی بود؟ یه زندگی خشک. خالی از محبت. صرفا بر اساس غریزه. بدون شوق. بدون علاقه. واقعیت چیه؟ اساس ازدواج محبته. غریزه حاشیه است. از کنار هم بودن لذت میبرید. ازینکه هر کسی مسئولیتی که داره رو سعی میکنه به بهترین نحو انجام بده، لذت میبرید. زندگی مشترک، همخونه داشتن نیست. زندگی مشترک یعنی با هم سفر رفتن.

.

.

.

.

-» به اسلامی که میشناختم اعتماد کردم. در حالیکه نمیدونستم چرا باید اینطور باشه، کاری که اسلام گفته بود «درسته» رو انجام دادم. حالا فهمیدم واقعیت چیه و اگه به اسلام اعتماد نمیکردم عجب چیزایی رو از دست میدادم

  • ۳ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • پنجشنبه ۴ آبان ۰۲

    تو تمام منو تصاحب کردی مرد

    هی مرد. تو همه زندگی منو تصاحب کردی. امروز روز خیلی خوبی بود. همکارهای قدیمی رو دیدم. یه نتورک جدید برای پروژه گرفتن پیدا کردم. با ف بستنی خوردیم. اما.. به خاطر درد کوچیکی که داشتی.. روی دلم گرد غم نشسته.. الان دیگه خوابیدی و احتمالا دیگه اثری ازش نیست.. اما هنوز روی دلم گرد غم نشسته..‌ روی دلم گرد غم نشسته و بازوهام جون غبار روبی نداره.. دقیقا الان که داری خواب هفت پادشاه میبینی... من خوابم نمیبره.. 

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • دوشنبه ۱۰ مهر ۰۲

    وقتی به چیزی خیلی علاقه داری سخت ترین کار دنیا اینه که از گرسنگی و تشنگی نمیری

    شاید الان دو سال باشه که بیشترین تایم تخصصی رو روی دولوپ نرم افزار ها میزارم. دوساله که صبح ها با انگیزه نشستن پشت لپتاب از خواب بلند میشم و اگه تکانشی ایجاد نشه تا ۱۲ شب که دیگه چشمام در حال بسته شدنه لپتاب رو میبندم. البته تکانش های طول روز زیادن. باید غذا درست کنم. باید غذا بخورم. مغز درد میگیرم. گردن درد میگیرم. دست درد ایضا. گرسنم میشه و باید برم دستشویی. اگه نیرویی نباشه من اونیم که سه شیفت داره کار میکنه و چرا؟ چون لذت میبره. چون ساختن لذت بخشه. حل کردن مساله لذت بخشه. چون دیدن خروجی کار لذت بخشه. چون گرفتن دستمزد در ازای کاری که عاشقشی خیلی لذت بخشه‌ و اره این برنامه زندگی منه. آسونه؟ نه بی نهایت سخته. خوش میگذره؟ بعضی وقتا فقط میتونم گریه کنم. کلاس داره؟ هیچکس خبر نداره. پول داره؟ نه انقدری که وقت میزارم. پس چی؟ هیچی! صرفا وقتی انجامش میدم بهم خوش میگذره. فقط همین‌ و همینقدر ساده‌.

    .

    .

    .

    وقتی به یه چیزی خیلی علاقه داری سخت ترین کار دنیا این میشه که زمانت رو یه جوری مدیریت کنی که از گرسنگی نمیری یا از دستشویی نترکی یا از خواب غش نکنی‌ اینا فقط سه تا مغیره که در موردشون گفتم و متاثر هستن. متغیر های حقیقی خیلی خیلی زیادن و من همیشه در حال جنگ و بکش بکش زمانم هستم بین همه ماغیر های متاثر و توسعه نرم افژار

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • جمعه ۳۱ شهریور ۰۲

    سلام من رو به اضطراب بستن مرز ها برسونید.

    سلام من رو به مسجد کوفه برسونید. به جوون های اسلش پوش و خالکوبی بازو هاشون. به کیسه مشکی رنگ روی دوششون. به تمثال ها. به بچه هایی که توی سبد، مادراشون با ریسمان اونا رو دنبال خودشون میکشن. سلام من رو به پرچم کشورای اندونزی و نیجریه برسونید. به چادر های یونسکو. به جدول های کنار خیابون. به ستون های جاده. به شلوغی پای ستون های رُند. به موکب ها. سلام من رو به دختر بچه هایی که دستمال کاغذی دستشون نگه داشتند برسونید. به صدای جیرینگ چیرینگ کاپ های مسی قهوه. به کسایی که روی زمین نشستن و کفش عابر ها رو واکس میزنند. سلام من رو به اونایی که دم غروب جلومون سد میشن و میگن «مبیت مبیت» برسونید. به برنج و لوبیا های عراقی به سیبزمینی سرخ شده های توی راه. به موکب های عراقی که داد میزنند «شای ایرانی، آبْ جوش». سلام من رو به موکب فاطمه زهرا برسونید. به شلوغی ورودی کربلا. به ازدحام مرز ها. به غلغله ی گاراژ ها. سلام من رو به مداحی های عربی توی مسیر برسونید. به سینه عربی زدن و بالا و پایینن پریدن ها. به خرما و ارده ها. به شربت های لیمو عمانی به شای عراقی. به صندلی های پلاستیکی کنار موکب ها. به ریسمان هایی که به صندلی ها بسته شده. به گلیم های خاک برداشته توی موکب ها. به دیواره های پینه خورده چادر ها. به جاده‌ ماشین‌رو. سلام من رو به خیابون های اطراف حرم برسونید. به کاروان هایی که دور تا دورشون رو ریسمان کشیدند. به کامیون های توی شلوغی. سلام من رو به گنبد طلا برسونید. به چراغ های قرمز بین الحرمین. به کفش های تلنبار شده کنار ورودی. سلام من رو به گاراژ کربلا برسونید. به راننده هایی که کرایه هاشون را بالا بردن. به چونه زدن راننده ها. به «مجاناً» ها. به وَن ها و دست انداز ها. به موتور سه چرخ های قرمز و زرد و سبز. به کربلا و نجف به صدای «مهران، مهران، مهران، مهران» به صدای «صراف، صراف، صراف، صراف» سلام من رو به خوش آمد گویی مرزبانان ایران برسونید. به چذابه و شلمچه. به موکب های ایران. به شهر ها به خیابان ها به درخت ها مسیر برگشت.

    سلام من رو به اضطراب بستن مرز ها برسونید.

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    -> خون می چکد از دیده در این کنج صبوری. این صبر که من می کنم افشردن جان است

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۰۲

    اما چاره چیست خانه دارد روی سرمان خراب میشود.

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • استیص‍ ‍آل
    • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲