من راهی تو ام

ای مقصد درست

وقتی به چیزی خیلی علاقه داری سخت ترین کار دنیا اینه که از گرسنگی و تشنگی نمیری

شاید الان دو سال باشه که بیشترین تایم تخصصی رو روی دولوپ نرم افزار ها میزارم. دوساله که صبح ها با انگیزه نشستن پشت لپتاب از خواب بلند میشم و اگه تکانشی ایجاد نشه تا ۱۲ شب که دیگه چشمام در حال بسته شدنه لپتاب رو میبندم. البته تکانش های طول روز زیادن. باید غذا درست کنم. باید غذا بخورم. مغز درد میگیرم. گردن درد میگیرم. دست درد ایضا. گرسنم میشه و باید برم دستشویی. اگه نیرویی نباشه من اونیم که سه شیفت داره کار میکنه و چرا؟ چون لذت میبره. چون ساختن لذت بخشه. حل کردن مساله لذت بخشه. چون دیدن خروجی کار لذت بخشه. چون گرفتن دستمزد در ازای کاری که عاشقشی خیلی لذت بخشه‌ و اره این برنامه زندگی منه. آسونه؟ نه بی نهایت سخته. خوش میگذره؟ بعضی وقتا فقط میتونم گریه کنم. کلاس داره؟ هیچکس خبر نداره. پول داره؟ نه انقدری که وقت میزارم. پس چی؟ هیچی! صرفا وقتی انجامش میدم بهم خوش میگذره. فقط همین‌ و همینقدر ساده‌.

.

.

.

وقتی به یه چیزی خیلی علاقه داری سخت ترین کار دنیا این میشه که زمانت رو یه جوری مدیریت کنی که از گرسنگی نمیری یا از دستشویی نترکی یا از خواب غش نکنی‌ اینا فقط سه تا مغیره که در موردشون گفتم و متاثر هستن. متغیر های حقیقی خیلی خیلی زیادن و من همیشه در حال جنگ و بکش بکش زمانم هستم بین همه ماغیر های متاثر و توسعه نرم افژار

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • جمعه ۳۱ شهریور ۰۲

    سلام من رو به اضطراب بستن مرز ها برسونید.

    سلام من رو به مسجد کوفه برسونید. به جوون های اسلش پوش و خالکوبی بازو هاشون. به کیسه مشکی رنگ روی دوششون. به تمثال ها. به بچه هایی که توی سبد، مادراشون با ریسمان اونا رو دنبال خودشون میکشن. سلام من رو به پرچم کشورای اندونزی و نیجریه برسونید. به چادر های یونسکو. به جدول های کنار خیابون. به ستون های جاده. به شلوغی پای ستون های رُند. به موکب ها. سلام من رو به دختر بچه هایی که دستمال کاغذی دستشون نگه داشتند برسونید. به صدای جیرینگ چیرینگ کاپ های مسی قهوه. به کسایی که روی زمین نشستن و کفش عابر ها رو واکس میزنند. سلام من رو به اونایی که دم غروب جلومون سد میشن و میگن «مبیت مبیت» برسونید. به برنج و لوبیا های عراقی به سیبزمینی سرخ شده های توی راه. به موکب های عراقی که داد میزنند «شای ایرانی، آبْ جوش». سلام من رو به موکب فاطمه زهرا برسونید. به شلوغی ورودی کربلا. به ازدحام مرز ها. به غلغله ی گاراژ ها. سلام من رو به مداحی های عربی توی مسیر برسونید. به سینه عربی زدن و بالا و پایینن پریدن ها. به خرما و ارده ها. به شربت های لیمو عمانی به شای عراقی. به صندلی های پلاستیکی کنار موکب ها. به ریسمان هایی که به صندلی ها بسته شده. به گلیم های خاک برداشته توی موکب ها. به دیواره های پینه خورده چادر ها. به جاده‌ ماشین‌رو. سلام من رو به خیابون های اطراف حرم برسونید. به کاروان هایی که دور تا دورشون رو ریسمان کشیدند. به کامیون های توی شلوغی. سلام من رو به گنبد طلا برسونید. به چراغ های قرمز بین الحرمین. به کفش های تلنبار شده کنار ورودی. سلام من رو به گاراژ کربلا برسونید. به راننده هایی که کرایه هاشون را بالا بردن. به چونه زدن راننده ها. به «مجاناً» ها. به وَن ها و دست انداز ها. به موتور سه چرخ های قرمز و زرد و سبز. به کربلا و نجف به صدای «مهران، مهران، مهران، مهران» به صدای «صراف، صراف، صراف، صراف» سلام من رو به خوش آمد گویی مرزبانان ایران برسونید. به چذابه و شلمچه. به موکب های ایران. به شهر ها به خیابان ها به درخت ها مسیر برگشت.

    سلام من رو به اضطراب بستن مرز ها برسونید.

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    -> خون می چکد از دیده در این کنج صبوری. این صبر که من می کنم افشردن جان است

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۰۲