انگار دنیا نذر کرده که نزاره یه روز آروم از گلومون پایین بره، دقیقا شب روزی که صبحش بی اندازه خوشحال و امیدوار و موفق و آروم بودم، باید تورم بخوره به استاد الف که در جواب «استاد به نظرتون ادامه تحصیل لازمه یا نه» از بیزینس پلن و ریسرچ مارکتینگ و اینترنشیپ و استارت آپ حرف بزنه و از قضا همه «ر» هاش رو خارجکی تلفظ کنه و معادله دو مجهولی کار یا تحصیل من رو با سه مجهول کار تحصیل یا بیزینس شخصی مجهول الهویه‌ی بقچه پیچی شده تحویلم بده. دقیقا وقتی که اونیکی استاد الف پیشنهاد توامان کار و تحصیل رو داده و استاد قاف پیشنهاد تحصیل رو داده! و حالا من رو به حالت تعلیق در بیاره که چیکار باید بکنم. میتونم بگم توی جملاتی که استفاده میکرد فقط «از» و «به» و «را» هاش فارسی بود و من واقعا بعضی جاهاشو نمیفهمیدم چی میگه. این که نشد تا دو سال بری خارج از کشور «ر» هات رو فرنگی تلفظ کنی و «بازار» رو «مارکت» و «طرح» رو «پلن» و آخرش با یه شبتون بخیر و خدانگهدار منو معلق توی فضا نگه داری که خوابم نبره و تا ساعت یک و سیزده دقیقه بامداد مدام به بیزینس پلن و کیم آپ و اینترشیپ مارکتینک آنالایز و استارت آپ اسپانسر فکر کنم و همه اینا مغزم رو بخوره که استاد قاف میگه کار سخت و مشقت باری هست! درحالیکه استاد الف اول سعی داشتی خیلی راحت و ملموس برای من جا بندازتش

که نهایتا از فکر و خیال پناه بیارم به قلم و کاغذ و بنویسم تا از ذهنن بیرون بره.. اگه بیرون بره..

.

.

.

-› من همه گزاره های ذهنیم منظم بود. حس میکنم شعله رو زیاد کرده، یه بیل برداشته و ذهنم رو شخم زده..