من راهی تو ام

ای مقصد درست

مثل یه معادله ی ریاضیه، وقتی بتونی ثابتش کنی دیگه مو لا درزش نمیره

خیلی اسلامی که مبینیم با اسلامی که حقیقت داره فاصله داره، خیلی زیاد و شاید آقای پناهیان یکی از اولین هایی بود که اسلام واقعی رو فریاد زد.

میخوام بهتون بگم اگه این اسلام قرار نبود منو خوشبخت کنه هرگز قبولش نمیکردم، یا اگه احساس میکردم دیگه بهم آرامش نمیده با خیال راحت رهاش میکردم، نمیخوام کسی رو به راه راست هدایت کنم. اما می‌خوام یه حقیقتی رو بگم. اسلام یسری دستورات دینی نیست، اسلام حجاب نیست، یه جهان بینیه، یه سبک زندگیه. قرار نیست بهمون بگه چیکار کنیم و چیکار نکنیم (فکر نکنم الان دیگه کسی باشه که فکر کنه اسلام فقط یسری باید و نبایده، و بازم بهش اعتقاد داشته باشه) اسلام قراره به ما برنامه خوشبختی بده. منظوم عاقبت به خیریه؟ نه! خوشبختی توی همین دنیا، اینکه چجوری فردا صبح که ازخواب بلند شدیم خوشحال و راضی باشیم، اینکه اگه شب کسی دلمون رو شکوند چجوری آروم بشیم. اینکه اگه توی یه بحران گیر افتادیم چجوری مدیریتش کنیم. اسلام یه عینکه که روی چشمات میزاری تا دنیا رو رنگی ببینی، شفاف ببینی و بتونی بهترین تصمیم ها رو بگیری، بتونی به بهترین ورژن خودت تبدیل بشی، رشد کنی و شکوفا بشی.

شما فکر میکنید من چرا حجاب دارم؟ چرا به اسلام اعتقاد دارم نماز میخونم و کار هایی رو انجام میدم که مسلمون ها انجام میدن؟ من میخوام عضو یه جامعه باشم؟ هرگز. من میخوام محبوب پدر و مادرم باشم؟ ابدا. من لجبازم و میخوام صرفا روی اعتقادات قدیمی خانوادگیم پا فشاری کنم؟ یا توی یه آلونک قدیمی گیر افتادم و دنیای بیرون و مدرنیته رو نمیبینم؟ یا شاید صرفا به اون لایف استایل علاقه دارم؟ هیچکدوم. هیچکدوم

من فهمیدم که وقتی به وجود خدا اعتقاد دارم، باهاش ارتباط برقرار میکنم حرف میزنم و دعا میکنم روزای بهتری رو برای خودم میسازم. من فهمیدم وقتایی برای راست و ریس شدن کارهام از خدا کمک میخوام عملکردم بهتر میشه و برنامه هام منظم تر پیش میره. من فهمیدم وقتی برای تصمیماتم از خدا نظر خواهی میکنم، اتفاقای جالبی توی اون تصمیما برام میافته و من فهمیدم وقتایی خدارو کنار خودم دارم، خوشبخت تر و مطمئن ترم. توی ناراحتی ها راحت تر آروم میشم و توی خوشحالی ها بهتر هیجاناتم و کنترل میکنم، ارتباطم با آدمای اطرافم بهتره و اعتماد به نفس بیشتری دارم. ما (من و خیلیای دیگه) همه کار های دیگه ای که انجام میدیم حول همین محوره. اگه نماز میخونم علتش شخص خداست. اگه به انقلاب اعتقاد دارم نتیجه اعتقاد به خداست. اگه رهبرمون رو دوست داریم دلیلش دوست داشتن خداست.. اینکه هر کدوم از این ها چجوری میتونن به خود خدا مرتبط باشن، شاید خیلی واضح نباشه. اما توی سلسله اعصاب و پردازش های ذهنی من ارتباطشون مشخصه، کاملا میدونم به هر کدوم از اینا با چه استدلالی رسیدم . میتونم نظریه های جدید رو بررسی کنم و توی ذهنم طبقه بندیشون کنم. میتونم نظریه های قبلی رو جایگزین کنم. ذهن منظم و سازمان دهی شده و منعطفی دارم. شاید برای بعضی ها غیر قابل درک باشه. اگه علاقه دارین که در مورد حقیقت جهان مطمئن بشید. فقط کافیه یه کار کنید، دنبال جواب این سوال برید «آیا واقعا خدایی، با همه ویژگی های بی نهایت خوبی که شنیدیم، وجود داره؟»

عصر یک روز بهاری، سال دوم دبیرستان وقتی ۱۷ سالم بود، سرم رو گرفتم بالا از لابلای شاخ و برگ درخت های مدرسمون به آسمون نگاه کردم و این سوال رو از خودم پرسیدم. و الان هر رو به خاطر اینکه اون روز خیلی جدی به این سوال فکر کردم، از خدا و کائنات ممنونم

 

 

 

  • ۴ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۰۰

    هیچکس از اول فرشته نبوده عزیز دلم

    با ضعف و بیحالی شروع میشه، بعد دردِ پشت شونه ها. شاید ماه ها از درد به خودشون پیچیده باشن که آخرش دو تا برجستگی سفید رنگ از پشت شونه هاشون بیرون زده باشه، شاید سالها طول کشیده باشه تا این دو تا برجستگی کوچولو بشن بال و یه فرشته بسازن. امشب وقتی که کلی بهونه گرفتم و حرفایی زدم که ناراحتت میکرد و تو فقط کنارم موندی، اون برجستگی های سفید پشت شونه هات رو دیدم. داری فرشته میشی عزیز دلم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    شما هم یه دوست دارید که اسمش مریمه و گیسو هاش کمنده؟

    مریم ازم پرسید در چه حالی و دیگه اون تعارفات قدیم، که فکر میکردم به روش نیارم چقدر خوشبختم که مبادا دلش بشکنه و بعدش اون برام متاسف شه که خیلی بدبختم رو کنار گذاشتم. گفتم روزای طاقت فرسای شیرینی رو میگذرونم، گفتم از خستگی نفسم بند میاد و با خنده میافتم روی تخت. آره دختر. من خیلی خوشحالم و میخوام به اندازه همه روزایی که به بقیه حس ترحم داشتی، اینو بدونی

  • ۲ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • جمعه ۲۲ بهمن ۰۰

    چون که نفسم داره بند میاد

    بمونه به یادگار ازین روزای طاقت فرسا

    اینکه دقیقا یه روز قبل ازین که مادرشوهرم اینا بعد از سختیای زیاد برای مرخصی گرفتن دارن میان پیشمون چند روز بمونن، باید صبح از توربوژنراتور زنگ بزنن و پیگیر فیچری که فکر میکردم تا آخر اسفند وقت دارم میشدن. اینکه دقیقا عصر همون روز باید از بومی سازان زنگ بزنن و درمورد محصولی که پارسال براشون ساختم جلسه بزارن، دقیقا یک هفته دیگه نصب دارن و من فایل سورس نرم افزار رو هم پیدا نمیکنم. اینکه دقیقا توی جلسه مدیر عامل شرکت در جواب اینکه این روزا اصلا وقت ندارم، یه تهدیدِ با لبخند تحویلم بده که جای جدیدی که مشغول کار هستی گزارشات تو رو از من میگیرنا. اینکه من با بغض و غصب بهشون بگم که من حواسم به همه چیز بوده و مدام متدکر شدم و شما پشت گوش انداختین. اینکه گردن بگیرم که بیشتر بهتون متذکر نشدم. اینکه فردا شب تور پروژه گردی برای تحویل صفر تا صد کار رو دارم. اینکه قبلش کلاس دارم و قبل ترش نوبت دندون پزشکی دارم و پس فردا مادر شوهرم اینا دارن میان و من باید خونه رو جارو بزنم و یخچال رو تمیز کنم. اینکه باید توی جدال کرختی رکود و دشواری های پیشرفت یکی رو انتخاب کنم و بعضی وقتا فقط نیاز دارم برم بشینم توی رختکن و یه نفسی تازه کنم، یه آب بنوشم، معشوقم رو ببوسم و دوباره بلند شم. اینکه میخوام دیگه بیخیال رسیدن به راحتی، حوصله سر رفتگی، بیخیالی و آسودگی بشم. اینکه بعد از سالها دیگه نمیخوام توی رویام اینو تصور کنم که از بیرون میام توی خونه، کنار پنجره لم میدم روی کاناپه و پاهام رو میندازم روی هم و موسیقی گوش میدم تا زمان بگذره. اینکه دارم آگاهانه انتخاب میکنم که چیزی که عاشقشم رو نداشته باشم، فقط به خاطر اینکه بتونم به چیزی که بیشتر عاشقشم دست پیدا کنم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۰۰

    اوصیکم به بولت ژورنال

    خیلی مهم نیست اسمش چی باشه، من صداش میزنم برنامه ریزی به روش «هر جور عشقت میکشه» در عمل همینه، یه فریم ورک بی نهایت ماژولار و انعطاف پذیر برای برنامه ریزی، «برنامه ریزی» این کلمه دیگه لوس شده. بهتره واژه های مناسب تری براش بسازیم مثل برنامه سازی، خود سازی، مدیریت زندگی، نقشه راه پیشرفت یا هر چیز دیگه ای. بولت ژورنال اونقدر بینقص نیست که سرش قسم بخورم. اما فعلا بهترین روش مدیریت زندگی ایه که دیدم، چیز بی اندازه به درد بخوریه. تنها چیزی که نیاز داره یه خودکار، یه کاغذ و یه اراده قویه. البته سومی لازم نیست، میتونی از عزیزانت به جای اراده قوی کمک بگیری.

    اوصیکم به یولت ژورنال

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • شنبه ۲۵ دی ۰۰