من راهی تو ام

ای مقصد درست

هیچکس از اول فرشته نبوده عزیز دلم

با ضعف و بیحالی شروع میشه، بعد دردِ پشت شونه ها. شاید ماه ها از درد به خودشون پیچیده باشن که آخرش دو تا برجستگی سفید رنگ از پشت شونه هاشون بیرون زده باشه، شاید سالها طول کشیده باشه تا این دو تا برجستگی کوچولو بشن بال و یه فرشته بسازن. امشب وقتی که کلی بهونه گرفتم و حرفایی زدم که ناراحتت میکرد و تو فقط کنارم موندی، اون برجستگی های سفید پشت شونه هات رو دیدم. داری فرشته میشی عزیز دلم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    شما هم یه دوست دارید که اسمش مریمه و گیسو هاش کمنده؟

    مریم ازم پرسید در چه حالی و دیگه اون تعارفات قدیم، که فکر میکردم به روش نیارم چقدر خوشبختم که مبادا دلش بشکنه و بعدش اون برام متاسف شه که خیلی بدبختم رو کنار گذاشتم. گفتم روزای طاقت فرسای شیرینی رو میگذرونم، گفتم از خستگی نفسم بند میاد و با خنده میافتم روی تخت. آره دختر. من خیلی خوشحالم و میخوام به اندازه همه روزایی که به بقیه حس ترحم داشتی، اینو بدونی

  • ۲ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • جمعه ۲۲ بهمن ۰۰

    چون که نفسم داره بند میاد

    بمونه به یادگار ازین روزای طاقت فرسا

    اینکه دقیقا یه روز قبل ازین که مادرشوهرم اینا بعد از سختیای زیاد برای مرخصی گرفتن دارن میان پیشمون چند روز بمونن، باید صبح از توربوژنراتور زنگ بزنن و پیگیر فیچری که فکر میکردم تا آخر اسفند وقت دارم میشدن. اینکه دقیقا عصر همون روز باید از بومی سازان زنگ بزنن و درمورد محصولی که پارسال براشون ساختم جلسه بزارن، دقیقا یک هفته دیگه نصب دارن و من فایل سورس نرم افزار رو هم پیدا نمیکنم. اینکه دقیقا توی جلسه مدیر عامل شرکت در جواب اینکه این روزا اصلا وقت ندارم، یه تهدیدِ با لبخند تحویلم بده که جای جدیدی که مشغول کار هستی گزارشات تو رو از من میگیرنا. اینکه من با بغض و غصب بهشون بگم که من حواسم به همه چیز بوده و مدام متدکر شدم و شما پشت گوش انداختین. اینکه گردن بگیرم که بیشتر بهتون متذکر نشدم. اینکه فردا شب تور پروژه گردی برای تحویل صفر تا صد کار رو دارم. اینکه قبلش کلاس دارم و قبل ترش نوبت دندون پزشکی دارم و پس فردا مادر شوهرم اینا دارن میان و من باید خونه رو جارو بزنم و یخچال رو تمیز کنم. اینکه باید توی جدال کرختی رکود و دشواری های پیشرفت یکی رو انتخاب کنم و بعضی وقتا فقط نیاز دارم برم بشینم توی رختکن و یه نفسی تازه کنم، یه آب بنوشم، معشوقم رو ببوسم و دوباره بلند شم. اینکه میخوام دیگه بیخیال رسیدن به راحتی، حوصله سر رفتگی، بیخیالی و آسودگی بشم. اینکه بعد از سالها دیگه نمیخوام توی رویام اینو تصور کنم که از بیرون میام توی خونه، کنار پنجره لم میدم روی کاناپه و پاهام رو میندازم روی هم و موسیقی گوش میدم تا زمان بگذره. اینکه دارم آگاهانه انتخاب میکنم که چیزی که عاشقشم رو نداشته باشم، فقط به خاطر اینکه بتونم به چیزی که بیشتر عاشقشم دست پیدا کنم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۰۰

    اوصیکم به بولت ژورنال

    خیلی مهم نیست اسمش چی باشه، من صداش میزنم برنامه ریزی به روش «هر جور عشقت میکشه» در عمل همینه، یه فریم ورک بی نهایت ماژولار و انعطاف پذیر برای برنامه ریزی، «برنامه ریزی» این کلمه دیگه لوس شده. بهتره واژه های مناسب تری براش بسازیم مثل برنامه سازی، خود سازی، مدیریت زندگی، نقشه راه پیشرفت یا هر چیز دیگه ای. بولت ژورنال اونقدر بینقص نیست که سرش قسم بخورم. اما فعلا بهترین روش مدیریت زندگی ایه که دیدم، چیز بی اندازه به درد بخوریه. تنها چیزی که نیاز داره یه خودکار، یه کاغذ و یه اراده قویه. البته سومی لازم نیست، میتونی از عزیزانت به جای اراده قوی کمک بگیری.

    اوصیکم به یولت ژورنال

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • شنبه ۲۵ دی ۰۰

    ممنون که روح شاعرانمو به رقص در میاری

    محمد، داداش!

    ممنون که اگه نمیتونی وقتای پر انرژیت رو باهامون شریک بشی، خستگی هاتو باهامون شریک میشی.. ممنون که با اینکه دو ساعت از زمان خوابت گذشته بود و فردا یه کوت کار داشتی و چشمات قرمز بود، کنارمون نشستی و باهامون حرف زدی. این زمان کوتاه انقدر بهم انرژی داد که الان توی چشام شبنم نشسته.. تو هیچوقت دختر نبودی و هیچوقت برادر بزرگتر نداشتی و نمیدونی چه احساسی از بودن تو دارم. نمیتونم به تصویر بکشم امنیت و آرامشی که با فکر کردن بهت بهم دست میده رو. چجوری باید حال خوبی که لبخندت وقتی از در وارد میشی،  با ترکیب نگاهی که نگاهم رو توی بغل میگیره، با ترکیب چروک گوشه چشمات رو توصیف کنم...

    محمد، داداش!

  • ۲ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • استیص‍ ‍آل
    • چهارشنبه ۸ دی ۰۰